جـانـاني و جـان بــر تـو سپــرديم و نمرديم
در هُـرم نـگـاه تـو فـسرديم و نـمرديم
نقش است به پيشاني چين خورده ز غيرت
مـا جان به در از داغ تو برديم و نمرديم
ابـرو گـره در هـم زده چـشمـان شفق رنگ
دندان به لب خويش فشرديم و نمرديم
ظرف دل بي حوصله جوش آمد و سر رفت
خـونِ دلِ جاري شـده خورديم و نمرديم
اقـبـال نـگـون بـخـت نگر کاين همه سر را
تـا مـرز قـدم هـاي تــو بـرديم و نمرديم
يک عمر نفس آمد و برگشت و به تسبيح
عـمـر دل بـي عـار شــمـرديم و نمرديم
مــا زنـده عــشـقيم که با عشق بميريـم
صـدمـرتـبـه از داغ تـو مـرديم و نمرديم