به پايت ريختم اندوه يك دريا زلالي را بلور اشكها در كاسه ماه هلالي را چمن آيينهبندان ميشود صبحي كه بازآيي به وقتش فرش راهت ميكنم گلهاي قالي را نگاهت شمع آجين قبله جان غزالان است غمت عين القضاتي ميكند عقل غزالي را چه جامي ميدهي تنهايي ما را جلالالدين! بخوان و جلوهاي بخشاي اين روح جلالي را شهيد يوسفستان توام زلفي پريشان كن بخشكان با گل لبخندهايت خشكسالي را سحر از ياس شد لبريز دلهاي جنوبيمان نسيم نرگست پر كرد ايوان شمالي را افقهايي كه خونرنگاند، عصر جمعه مايند تماشا ميكنم با ياد تو هر قاب خالي را كدامين شانه را سر ميگذارم وقت جان دادن كدام آييينه پايانيست اين آشفته حالي را تو ناگاهان ميآيي مثل اين ناگاه بيفرصت پذيرا باش از اين دلتنگ، شعري ارتجالي را منبع: فارس