اى چشمه عدالت، طولانى بودن انتظارت ما را به خطا کشانده است، دیگر عصر جمعه دلها نمى گیرد، چشمها نگاهشان را به رایگان مى فروشند. بازار معامله پایاپاى قلبهاى سکهاى در برابر قلبهاى سپید بسیارداغ است.
چقدر مردم بر گردنشان قلبهاى سکهاى آویزان کردهاند؟ اى کاش مى دانستم در کدامین سرزمین قرار دارى: (لیت شعرى، این استقرت بک النوى، بل اى ارض تقلک او ثرى). اى بلنداى نیکى، دوست دارم هر آدینه که میرسد، ندبههاى زائرانت را دانه دانه در جام جمع کنم واز آن قلب بلورى بسازم وهنگام ظهورت با قلبى بلورى به استقبالت بیایم.مولاى من! کى مى شود که تو ما را ببینى وما تو را ببینیم وکى مى شود که این گفته مصداق پیدا کند که: (متى ترانا ونراک).
هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت وآه، انتظار، غروب، غریبی. دوباره زخم کهنه جدائیم عود مى کند. امانم را بریده است. خصمان درونى وبیرونى، روحم را در زنجیر غفلت به بند کشیدهاند. براى درمان دردم راه را به خطا رفتهام مرا دریاب یا صاحب الزمان. اى تمام آرزوى من! اى غائب غیبت نشین! توان سخن گفتن را از دست دادهام. از این غروب بى طلوع به ستوه آمدهام. اى مهربان! به معصیت وناسپاسیم اعتراف مى کنم. دستان ناامیدم را که در بند شیطان است، امید بخش وافق فکرم را به سمت عرفان ومعرفت جهت ده. نادم وپشیمانم وبا کولهبارى از دلتنگى زمانه که پشتم را خم کرده سر تعظیم فرود مى آورم واداى احترام مى کنم. اى با شکوه! اى هستى شیعه! فریاد بى کسى هایم را بشنو. قلب شکستهام را درمان کن، اگر چه بارها عهدشکنى کردهام، اگر چه در کلاس درست همیشه غائب بودهام، اگرچه پشت به اقیانوس محبتت کردهام، حال همچو برگ خزانى که اسیر زمستان سرد وتاریک شده، با دستان خالى وپشتى خمیده در محضرت زانوى ادب خم کرده وبه انتظار پاسخ در سکوتى مبهم به سر مى برم تا اینکه جوابم را بدهى وباران رحمتت را بر قلب محزونم بباری.
نهان از دیده ها، خود کرده تا کى؟ مکن در پرده همچون شمع، مسکن تو شمع بزمگاه لامکانى چو شمع از نور خود آتش برانگیز چو داد اول زمان، نور تو پرتو سوار عرصه دین همگنان کن عدم کن ظلمت کفر از ره دین |
چو نور دیده ها در پرده تا کى؟ برون آ تا شود آفاق، روشن در این فانوس سبز آخر چه مانى؟ بسوز این تیره فانوس وفروریز تو خود هم مهدى آخر زمان عجل الله فرجه شو چو شمعش، ذوالفقار آتش فشان کن به برق تیغ خون ریز شه دین |
اهلى شیرازى