سینهام مىسوزد از درد فراق جان به لب آمد به لب از اشتیاق
آتش هجران به قلبم شعلهور آتشى کو سوزد از آن خشک و تر
نى به شب آرام دارم نى به روز در بساطم نیست جز این ساز و سوز
ناله دارم ناله در شام و سحر میل باغ و گلشنم نبود به سر
خستهام از رنج این دنیاى دون مانده و درماندهام کو رهنمون
همچو مجنون بیدل و آوارهام چاره از دستم شده بىچارهام
شمع بزم مستمندان گشتهام همنفس با دردمندان گشتهام
دوست دارم بىسر و سامان شوم گاه درد و گاه هم درمان شوم
دوست دارم دل بگیرم از جهان لامکان گردم در این کون و مکان
دوست دارم دل زدنیا وانهم تا زرنج و غصه یک سر وارهم
نه مرا طاقت نه در من هست تاب تاببینم خود جمال آفتاب
آفتاب من به غیبت اندر است روز و شب این دیده من بر در است
بىنوایم حلقه بر در مىزنم گرد بام دلبرم پر مىزنم
گرچه سنگین است جانم از گناه در بر جانانه باشم روسیاه
بار خجلت مىکشم بر دوش خود حلقه ذلت زده بر گوش خود
استاد انصاریان
تعجیل در فرجش صلوات