بیستمین نشست از سلسله نشست های موعود شناسی تا جمعه ظهوراین جمعه (92/3/31) با حضور مهندس محمد میرزایی برگزار گردید دراین نشست ابتدا مهندس میرزایی از شهادت دکتر چمران سخنانی را ایراد فرمودند سپس سرگذشت ولادت حضرت مهدی (عج) راشرح دادند که درادامه بطور مفصل سخنان مهندس آورده شده است.
سرگذشت ولادت حضرت ولی عصر(عج)
حضرت ولیعصر علیه السلام روز نیمه شعبان 255 هجری قمری از پدرش امام حسن عسگری(ع) و از مادرش حضرت نرجس خاتون(ع) متولد شد و کیفیت تولد آن حضرت از زبان مبارک حضرت حکیمه خاتون، دختر امام محمد تقی(ع) و عمه امام حسن عسگری(ع) بدین شرح است:
او می گوید شب نیمه شعبان سال 255 هجری قمری حضرت امام حسن عسگری(ع) مرا خواست و فرمود امشب نیمه شعبان است. لطفا نزد ما باش، ضمناً خدایتعالی امشب مولودی را متولد می کند که حجت او در روی زمین است.
عرض کردم: مادرش کیست؟ فرمود: نرجس علیها سلام.
گفتم: فدایت گردم! اثری از حاملگی در نرجس خاتون (ع) نیست.
فرمود: همین است که می گویم.
سپس به خدمت حضرت نرجس خاتون رفتم، سلام کردم و نشستم. او خواست لباس مرا عوض کند و کفشهای مرا بیرون آورد.
فرمود: بانوی من شب بخیر.
گفتم: بانوی من بانوی خاندان ما توئی.
فرمود: نه، من کجا و این مقام بزرگ.
گفتم: دختر جان امشب خدایتعالی پسری به تو عنایت می کند که سرور دو جهان خواهد بود.
وقتی این کلام را از من شنید با کمال حجب و حیا سر را به زیر انداخت و رفت گوشه ای از اطاق نشست. من نماز مغرب را خواندم و افطار کردم و خوابیدم. ولی منتظر مقدم ولی خدا بودم. خبری نشد، سحر برای اداء نماز شب بیدار شدم. دیدم باز هم حضرت نرجس(ع) خوابیده است. با خودم فکر می کردم که چگونه امام هادی(ع) فرمود که امشب فرزندش متولد می شود؟
ناگهان صدای امام حسن عسگری(ع) بلند شد و فرمود عمه جان تعجب نکن که وقت تولد فرزندم نزدیک است. من وقتی صدای آنحضرت را شنیدم مشول سوره الم سجده شدم و سپس سوره یس را خواندم که ناگهان دیدم حضرت نرجس(ع) از خواب پریده، مضطرب است. نزد او رفتم.
گفتم: آیا چیزی احساس می کنی؟
گفت: بلی.
گفتم: دلت را محکم نگه دار. این مولود همان مژده ای است که به تو دادم. پس از آن هر دو نفر خوابیدیم. من خوابم برده بود. وقتی بیدار شدم، دیدم طفل متولد شده و صورت روی زمین گذاشته و خدا را سجده می کند. آن ماه پاره را در آغوش گرفتم. دیدم پاک از جمیع آلودگیهائیکه سایر کودکان دارند، می باشد. بعد از آن حضرت امام حسن عسگری(ع) از آن اطاق صدا زد که عمه جان، فرزندم را نزد من بیاور. من او را نزد امام حسن عسگری(ع) بردم. امام دست زیر رانها و پشت بچه گرفتند و پاهای او را به سینه چسباندند و زبان به دهان او گذاشتند و دست بر چشم و گوش و بندهای او کشیدند و فرمود: پسرم با من حرف بزن. آن طفل زبان باز کرد و گفت:
اشهد ان لا اله ال الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله و سپس بر امیر المومنین و ائمه اطهار(ع) صلوات فرستاد. وقتی به نام پدرش رسید چشمهایش را باز کرد و سلام را داد.
پس از آن حضرت عسگری(ع) به من فرمودند: عمه جان او را نزد مادرش ببر تا به او هم سلام کند و بعد او را نزد من بیاور. من او را نزد مادرش بردم، چشم باز کرد و به مادرش هم سلام کرد و مادرش جواب سلام را داد و او را به من باز گرداند و من او را نزد پدرش بردم و تحویل دادم. حضرت عسگری(ع) فرمود:
عمه روز هفتم ولادتش نیز بچه را به نزد من بیاور. صبح روز 22 شعبان که به خدمت امام رسیدم، روپوش از روی او برداشتم، ولی بچه را ندیدم. عرض کردم: فدایت گردم، بچه چه شد؟
فرمود: عمه جان او را به کسی سپردم که مادر موسی فرزند خود را به او سپرد و به نقلی دیگر چون روز هفتم به حضور امام شرفیاب شدم، فرمود: عمه فرزندم را بیاور. او را در قنداقه پیچیده نزد حضرت بردم. امام مانند بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارک بر دهان او که گوئی شیر و عسل به او می خوراند سپس فرمود: فرزندم با من سخن بگو.
گفت: اشهد ان لا اله الا الله آنگاه به پیغمبر خاتم(ص) و امیر المومنین(ع) و یک یک ائمه و پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس این آیه شریفه را تلاوت فرمود: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و ... سوره قصص آیه 4.
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا