دراین هفته دعای ندبه در یادمان شهدای گمنام با مداحی جناب مهندس محمد میرزائی برگزارگردید
یکی از خادمان زوار ایرانی در کاروانهای حج ماجرایی را در کتاب آثار و برکات امام حسین (1) درباره دیدارش با امام زمان(عج) و ارادت آن حضرت به حضرت ابوالفضل (ع) بیان میکند خواندنیست.
وی دربیان این واقعه مینویسد: در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمیدانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت میکنم.
آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آنکه نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوان ها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز میخوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قله و اللّه بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که می گویند حضرت ولیعصر(ع) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمه. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولیعصر(ع) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل میشوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آوردهام ولی چای نیاوردهام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا میروم و برای مسافرین چای تهیه میکنم.
آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چایهای دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمیخورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیه اللّه، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(ع) بود و پسر امام حسن عسکری(ع) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطه ها فکر میکردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آنکه من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما میآیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل میشوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیه اللّه، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولیعصر(ع) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه میکنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیه اللّه، روحیفداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه میکردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولیعصر(ع) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.*
* برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5.
بیست وسومین نشست موعودشناسی توسط این کانون با همکاری پایگاه مقاومت بسیج تاسوعا با موضوع موعودشناسی تا جمعه ظهور درجمعه شب گذشته مورخه 03/08/92 با سخنرانی جناب مهندس میرزائی برگزار گردید . این نشست بیشتر با موضوع واقعه غدیربود که ایشان عیدغدیر را بزرگترین عیدمسلمانان یاد کردند وهمچنین اتفاقاتی که در روزعید غدیر وبعداز آن اتفاق افتاد ومشخص نمودن ولایت بعد از پیامبر را بیان داشتند که حضرت علی (ع) را بعنوان ولی مسلمین در روز عید غدیر توسط پیامبراسلام معین مشخص گردیدند وهمچنین مستنداتی که در کتب های اسلامی شیعه واهل تسنن در خصوص جانشینی بعداز پیامبر آمده بیان داشتند .
دشت غـــوغا بود، غـــوغا بود، غــوغا در غدیر |
مــــــوج میزد سـیل مــــردم، مثل دریا در غدیر |
تشنگیها بود و توفان بود و شــــن بود و غبار |
محشری از هر چه با خود داشت صحرا، در غدیر |
کاروان آرام و بیتشــــویش، لنگـــر میگرفت |
تا بگیــــــرد کاروانســـالارشــان جـــــــا در غدیر |
گردها خوابید کـــم کــــم، کاروان خاموش شد |
تا پیمبــــر خــــود چه خواهـــــد گفت آیا در غدیر |
تا افــــق انبـــوه مــــردان صحاری بود و دشت |
و ســــکوتی، تا کنــــد آن مــــرد، لب وا در غدیر |
مـــرد اما با نگاهــی گــــرم در چشمان شوق |
جستجــــو میکـــرد محبوبــش علی را در غدیر |
پس به مردان عرب فرمود: بعد از من علیست |
هــــر که من مولای اویــــم اوست مولا در غدیر |
گــردها خوابیده بـــود و کاروان خامـــــوش بود |
خـــوانده میشـــد انتهای قصــــهی ما در غدیر |
در شکــــوه کاروان آن روز با آهنـــــگ زنـــــگ |
بیگمان باری رقــــم میخــــورد فـــردا در غدیر |
ای فــــراموشان باطل! ســـر به پایین افکنید! |
چـــون پیمبر دســـــت حق را بـــــرد بالا در غدیر |
بار علی واصف فضل تواییم منتظر قائم عدل تواییم
بار علی واصف فضل تواییم منتظر قائم عدل تواییم
عید ولایت برمسلمانان مبارک باشد
دشت غـــوغا بود، غـــوغا بود، غــوغا در غدیر
|
مــــــوج میزد سـیل مــــردم، مثل دریا در غدیر |
تشنگیها بود و توفان بود و شــــن بود و غبار |
محشری از هر چه با خود داشت صحرا، در غدیر |
کاروان آرام و بیتشــــویش، لنگـــر میگرفت |
تا بگیــــــرد کاروانســـالارشــان جـــــــا درغدیر |
گردها خوابید کـــم کــــم، کاروان خاموش شد |
تا پیمبــــر خــــود چه خواهـــــد گفت آیا درغدیر |
تا افــــق انبـــوه مــــردان صحاری بود و دشت |
و ســــکوتی، تا کنــــد آن مــــرد، لب وا درغدیر |
مـــرد اما با نگاهــی گــــرم در چشمان شوق |
جستجــــو میکـــرد محبوبــش علی را درغدیر |
پس به مردان عرب فرمود: بعد از منعلیست |
هــــر که من مولای اویــــم اوست مولا درغدیر |
گــردها خوابیده بـــود و کاروان خامـــــوشبود |
خـــوانده میشـــد انتهای قصــــهی ما درغدیر |
در شکــــوه کاروان آن روز با آهنـــــگزنـــــگ |
بیگمان باری رقــــم میخــــورد فـــردا درغدیر |
ای فــــراموشان باطل! ســـر به پایین افکنید! |
چـــون پیمبر دســـــت حق را بـــــرد بالا درغدیر |